سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در انزوای شب ؛ در تنهایی یک ماه

در کولاک شبی بی عاطفه و سرد؛

درون کلبه ای کوچک و حقیر دخترک در کنار کوهی از هیزم نشسته بود؛

زبانه های آتش در جلوی دیدگان دخترک می رقصیدند اما افسوس که هرگز او را گرم نمی کردند.

سرمای درون وجودش را فرا می گرفت ، کم کم دیکر پاهایش را احساس نمی کرد

و هیزم بیشتری را در دهان آتش حریص که هرگز سیر نمی شد فرو میریخت؛

زبانه های آتش بیشتر شعله می گرفتند و در آن قهقه های مستانه خود می رقصیدند

ولی سرمای درون همچنان بر ارکان وجود او چنگ انداخته بود،

احساس می کرد دستانش دیگر توان یاری او را ندارند ودر تلاشی نا امیدانه تمام هیزم ها را به درون آن مکنده هستی فرو ریخت

حال تمام آن کلبه همچون ستاره ای در شب در آتش میسوخت

و دخترک در میان شعله های رقصان از سرما جان سپرده بود.


+ تاریخ جمعه 89/5/22ساعت 3:20 عصر نویسنده مینا | نظر